دعای فرج همچو پروانه، آزاد

همچو پروانه، آزاد
وبی با موضوع آزاد (بیشتر طنز)
قالب همچو پروانه

سلام . خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟؟ احوالتون؟؟؟؟

میخواستم یه خبر خوب بهتون بدم:

من یه موضوع جدید برای مطالبم ایجاد کردم که شما هم میتونید توی این موضوع مطلب ارسال کنید.

حالا چه موضوعی!!! واینک پرده برداری از این موضوع:

خاطرات من، تو، ما

میدونم که زندگی همه ی ما پر از خاطرست، شیرین و یا تلخ، ولی با این حال بیشترسون زیبا هستن.

شما میتونید یکی از خاطرههای زیباتون رو به صورت یک نظر برای من ارسال کنید، و من اون رو به صورت یک پست با اسم شما ارسال میکنم .

خب من میخوام این موضوع رو افتتاح کنم پس یکی از خاطراتم رو مینویسم .

منتظر خاطره ها و نظر های زیباتون هستم .

خداحافظ...!


بقیه در ادامه مطلب

عاقا از الان گفته باشم خوندن این خاطره رو برای زیر چهارده سال توصیه نمیکنما!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روز پیش داداش کوچک ترم رفت توی باغچه و کلی خاک بازی کرد . وقتی اومد خونه حموم نرفت و بعدش هم گرفتیم خوابیدم.

صبح که بیدار شده بودیم دیدیم کنه همه ی زندگیمونو نیش زده.

همون روز داشتیم با هم از خونه میرفتیم بیرون. مامانم رفت و یک عالمه حشره کش زد تو اتاقم به طوری که اگه آدم از یک متری اونجا رد میشد بیهوش میشد.

خلاصه رفتیم بیرون و اومدیم. شب که رفتم بخوابم هنوز اتاقم بوی حشره کش میداد. لحافمو تکوندم و گرفتم خوابیدم.

همین که خوابیدم دیدم یک چیزی داره روی ساق پام ول میخوره. زهره ترک شدم. رنگم مثل گچ سفید شد عین این آدم هایی که مار داره دور گردنشون میپیچه!!

ساق پام میسوخت. راستش بیشتر از کنه نمیترسیدم، از رو برو شدن باهاش میترسیدم

سر دو راهی مونده بودم که آیا از روی شلوار بزنم بکشمش یا آیا بلند شم پاچه شلوارمو بتکونم و بعد در برم؟؟؟!!

مامانم داشت میرفت دستشویی که یکدفعه گیرش انداختم که:

_مامان مامان صبر کن!!

_چیه چی میگی؟

_مامان احساس میکنم یه چیزی روی ساق پام داره راه میره.

مامان چپکی نگام کرد و اومد پتو رو از روی پام زد کنار و توی پاچه ی شلوارمو نگاه کرد.

_پسر شجاع ،پات زیر پتو بوده عرق کرده فکرمیکنی چیزی داره تو پات ول میخوره. من موندم تو اگه باید سربازی میرفتی با عقربهای اونجا چیکار میکردی؟

_مامان بخدا یکچیزی داره روی ساق پام راه میره!!!

_گفتم که عرقه . دیگه هم دلقک بازی در نیار بگیر بخواب.

قیافه من در اون زمان

مامان جان زحمت کشیدن و این دوراهی رو تبدیل به یه سه راهی کردن..!

صبح که بیدار شدم اومدم بند شلوارمو گره بزنم که یک دفعه دیدم اون چیزی که روی زانوم بوده بند شلوارم بوده که باز شده و رفته توی شلوارم!!

خندیدم و به مادرم گفتم:

_ پس مغز متفکر همه ی این جنایات این بوده!!

پایان
[ پنجشنبه 23 مرداد 1393 ] [ 23:47 ] [ مهدیه بانو ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

همچو پروانه، آزاد باش، همچو پروانه که پیله اش را میشکافَت، پیله ی غم ها و مشکلاتت را بشکاف و باری دیگر به زندگی لبخند بزن...!! زندگی اینگونه زیباست!!

*****
سلام!!
هدف من از ساخت این وبلاگ اینه که مکانی ایجاد کنم تا هر وقت
که دلتون گرفت و یا انگیزه ای برای خندیدن نداشتید بیاید به این جا و دقایق خوشی رو در اینجا بگذرونید.
سپاس!!
یاحق!!
دیگر

زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ

فال حافظ

ابزار فال حافظ


لوگوی وبلاگ

مثبت هاي باحجاب

سایت رسمی مراسم

دریافت کد صلوات شمار
ابزار رایگان وبلاگ

ابزار پرش به بالا کد حرفه ای قفل کردن کامل راست کلیک

دریافت کد پرواز پروانه چت روم گ

キラキラブログパーツ

[PR] 好きな文章でタイピング!