همچو پروانه، آزاد وبی با موضوع آزاد (بیشتر طنز)
| ||
آنچه تو میخوانی من از برم عتیقه فروشی، روستایی ساده دلی را دید که ظرف نفیسی داشت که آن را در گوشه ای ا نداخته بود و گربه ای در آن آب می خورد. دید اگر قیمت ظرف را بپرسد روستایی متوجه می شود و قیمت زیادی می گوید، لذا گفت: عمو جان چه گربه ی قشنگی داری، آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ روستایی با قیافه ای که از صداقت او حکایت می کرد پرسید: چند می خری؟ گفت: یک تومان. روستایی گربه را گرفته به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش قبل از آنکه از خانه روستایی خارج شود نگاهی به ظرف انداخت و مشغول خواندن خطوط و نقوش اطراف آن شد و در این حال با بی اعتنایی گفت: عموجان، این گربه ممکن است در راه تشنه شود خوب است من این ظرف را هم با خود ببرم، قیمتش را هم حاضرم بپردازم. روستایی که سرگرم خواندن خط های دور ظرف بود به عتیقه فروش، رو کرد و گفت: ظرف را بگذارید باشد، چون که بدین وسیله تا به حال پنج عدد گربه فروخته ام! آن چه تو می خوانی من از برم!
[ يکشنبه 9 شهريور 1393 ] [ 17:10 ] [ مهدیه بانو ]
|