همچو پروانه، آزاد وبی با موضوع آزاد (بیشتر طنز)
| ||
آن ریشی را که گرو میگیرند این نیست مرد سرشناسی نیاز به پول پیدا کرد و برای پول قرض کردن پیش تاجری رفت و چون هیچ گونه ودیعه ای پیدا نداشت که نزد او بگذارد، تاجر به او گفت: ریش گرو بگذار. مرد پس از ناراحتی زیاد شانه به دست گرفت و با احتیاط تمام به شانه زدن ریش پرداخت. تا توانست تاری از آن را به دست آورد و آن را در کاغذ پیچیده و به مرد تاجر داد. مردی از این جریان با خبر شد و به طمع گرفتن پول، پیش تاجر رفت و درخواست وام با گرویی ریش کرد. سپس با دست مقداری از ریشش را کند و جلوی تاجر گذاشت. مرد تاجر پس از شنیدن حرفهای مرد طمع کار، درخواست او را رد کرد و به او گفت: آن ریشی را که گرو می گذارند این ریش نیست.
[ دوشنبه 10 شهريور 1393 ] [ 14:32 ] [ مهدیه بانو ]
|